loading...
chek love
meysam بازدید : 8 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

هر چند که پیر و خسته دل و ناتوان شدم      هر گه که یادِ روی تو کردم جوان شدم

داشتم فکر می کردم احتمالا" حافظ وقتی اینو می سرود معشوقه ای مانند تو به پستِش نخورده بود !

ساعت 21 شب ، اینجا شهر نخل و قلم است و من در حال ِ ترسیم ِ مقطع ِ الف - الف ِ یک عدد پروژه ی

ترکیبی ! چشم ِ سوممان را دیگر یارای ِ سو رساندن به اولی و مخصوصا" دومی نیست ، قبلا" هم نبود ، هفتاد

و پنج صدم چشم چپ و هیچ چشم ِ راست کی رو محتاج به عینک کرده که من دومیش باشم ؟

قبلنا واسه امتحان ِ اینکه چشمام ضعیفه یا نه رو به ساعت دیوار هال می نشستم و نوبتی یکی از چشمامو

می بستم ، اگه عقربه ها و اعداد تار نبود که هیچی ولی وای به حال ِ وقتی که تار میشد ، حالا تاریش واسه

بسته بودن ِ چند لحظه ای چشمم بودا ، ولی شیون و فغان که مادر مادر ، این امتحانات ِ نهایی دمار از روزگار

گل پسرت در اورد ، بیا که پر پر شد !

و مادر که همچنان آش هم میزد ابرویی بالا می انداخت و میگفت : اگه تو طول ترم میخوندی این بلاها سرت

نمیومد http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif

حالا امروز که به این و ضعیت ِ اسف بار " نوشتن ِ فوری این پُست " افتادم ، خدمتتان عارضم که قرار نبود

اینجوری بشه ! برنامه ریزی مدون کرده بودم تا دیشب نوشتن این پست رو تموم کنم ولی نشد http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_cool.gif

مَخلص ِ کلام ، من از فردا " به معنای واقعی ِ کلمه " تا چند ماه دیگه نمی تونم بیام اینجا !

سببی ساز خدایا که دِگر باره پریشان نشویم  

دیروز بهترین دوستم خبر بدی بهم داد ... از دو جهت ناراحت شدم : اولیش واسه اینکه اتفاق به این مهمی

توی زندگیش افتاده بود و از منی که سالها محرم رازش بودم پنهونش کرد ، و دوم واسه خود ِ اتفاق !!!

اونقـــــدر هضمش سخته که هنوزم فکر میکنم دستم انداخته  ، هر لحظه وسط اشکاش منتظر بودم

بخنده و بگه : هه هه شوخی کردم ! ولی ...

هیچوقت فکر نمی کردم وقتی میرن خواستگاری و حتــــــــــی  تصمیم به ازدواج هم میگیرن و تا مرحله ی

آزمایشگاه و این حرفا هم پیش میرن کسی باشم که اصلا" از موضوع خبر نداشته باشه ! دردم اومد اما الان

درد اصلیم اینه که نذارم رفیقم بشکنه ... رضا با همــــــــــه ی بی معرفتی هاش واسه من عزیزه

من نمیدونم ، حتی خودشم نمی دونه " فاطمه " همون معشوقه و دلداده ی سمج که بهش گفت بی تو

میمیرم چرا و چطور بی اینکه حرفی بزنه گذاشت و رفت ! درسته ... این روزا انگار شکستن رسم شده ، این

اومدن و رفتن ها شده عادتِ  همه ی " آدم نما های " زندگی ِ ما . اما این مورد عجیـــب ترینشون بود !

اینکه یه " به ظاهر مجنون دیوانه " ، توی گیومه گذاشتمش ، واسه تاکید روی معنای کلمه اش ، یعنی کسی

که لسانا" حاضره  همه چیزش رو فدات کنه و ازت خواهش داره قبولش کنی چطور میتونه اینطوری زندگیت رو به

بازی بگیره !

خیــــلـــی وقتا میشه رو آشنایی ها و جدایی هایی که دور و برم اتفاق می افته فکر میکنم ، شروع کردن یک

زندگی دو نفره اونقــــــــــــــــــــدر  جدی هست که نباید عاشقانه های بی منطقت رو قاطیش کنی .

              عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی   عشق داند که در این دایره سرگردانند

حافظ ازت سپاسگذارم به خاطر اینهمه " رُندی " که توی هر کلمه ات پنهون کردی ! شاید اون اول با خوندن ِ این

بیت می گفتم همه چیز عشقه ، اما حالا که پرگارِ زندگی رو دستم گرفتم و بهش دقت میکنم میفهمم تا

مرکزیتی به اسم ِ عقل نباشه ، دایره ی عشق کج و کوله ترین منحنی ِ جهانِ و بس !

به نظرم دو نفر باید وقتی تصمیم به ازدواج با هم رو گرفته باشن که اندیشه و شناخت ِ کاملی از یکدیگر و

زندگی مشترک داشته باشن و بسیاری از مراحل رو با نظارت خانواده و با هدف شناخت کامل روحیات و رفتار

و عواطف یکدیگر گذارنده باشند و نهایت ِ اینکارا نتیجه ای باشه برای با هم بودن ! بذار راحت و یا شاید بدون ِ

رعایت ِ قواعد نگارشی حرفم رو بزنم :

اینکه یه پسر یهو دلش هوای ِ همنفس و یار و معشوقه ای به اسم ِ عیال یا زن ِ زندگی یا هر چیز دیگه کنه و

یا الله بگه بره ردیــــــــــف ردیــــــــــف  در خونه ی همسایه ها و دوست و آشناهایی که دختر دم بخت دارن

بزنه و بعدم یهویی از یکیشون خوشش بیاد و لیلیلی عروسی کنن از دیدگاه " من " منسوخ شده ست .

این اتفاق برام همونقـــــدر غیرعادیه که دوستی های پی در پی و بی بند و بار و بی احساس ِ دخترا پسرای

هم سن و سال های من ... موندم چه جوری جمله رو تموم کنم ...

این نافرهنگ ِ تازه مد شده ی همسن ها و هم نسل هام معضل ِ بزرگیه ، بی تفاوتی نسبت به آدمی که توی

زندگیت میاد مثل قصه ی عادت کردن ِ مردم ِ کنار دریا به صدای موج ِ ، دردناکه ! اینکه مثل ِ یه " دَر " به اومدن

و رفتن ِ آدم ها عادت کنی ... برام سنگینه درک کردن ِ این نافرهنگ ِ فرهنگ شده ! این فرهنگ ِ ناهنجار

پذیرفته شده !

با این رویه ای که پدر و مادر ها و دختر - پسرای دیار ما در پیش گرفته ان میدانم دیری نخواهد گذشت که بوی

تعفن برانگیز فاحشگی ، خیانت و دروغ همه جا رو پر میکنه . دختران از پاکی و نجابت زبانزدی که داشتند گریزان

خواهند شد و من یکه و تنها به دردهای تمام نشدنی خود پناه خواهم برد .

برای هیچکس هیچوقت نامه ی فدایت شوم ننوشته ام ... میخواهم اینجا اولین و آخرینش باشی

آخر فدایی در این شهر معنایی ندارد

در تمام این سالها دو چیز به یادگار گذاشتم اما جایی جا نگذاشتم ، هرگز

روحم را و ایدولوژی هایم را ...

و چه سنگینی می کنند بر من ، میدانم که برای مسیح شدن باید صلیب از این عمودتر جا به جا کنم تا افقم

تماشایی باشد .

هنوز در خاطرم هست ، غروب ِ سردترین روز سردترین فصل سال

همان روز که دستان گرمت رو بر رخسار اون پسرک هرزه کشیدی

همان روز که پسرهای محله تان خبر خیانتت رو بهم دادن

همان روز که دلم رو از تردید کوچه پس کوچه های محله تون بیرون کشیدم

و تو نواختی سمفونی فاحشگی ات را و من تا ابد مسخ !

آنـ ـروزیـ ـکه در خیالم

آغـــــــوش گـَــــــرمتـــــــــــــــو

آرامـــِــش بــَخــش تَــریــنـــ 

جــــایـــی 
بــــود کـِــه

شـــیــرین تـَـریــن 
خــــــواب عُمــرَمو

                                                                                                    تـَــجـــرُبِه کَردَمــــ

همش از همین ( دوست پسر - دوست دختر ) آغاز شد . که حالا به دختران خردسال راهنمایی هم سرایت

کرده و راحت پسرکان شیطان صفت اونا رو هم به ورطه ی فاحشگی کشوندن . دیگه امیدی نیست به این

شهر

باید در حسرت یک دختر نجیب و بکر ماند ، کسی که احساس و نجابتش لمس نشده باشه ، ناب ِ ناب باشه

کاش روحانیون به جای اصرار بر اعتقاد به بهشت و جهنم و اون دنیا کمی به یه کم انسانیت توی این دنیا اصرار

می ورزیدن .

روزانه هزاران انسان به دنیا می آیند

اما " انسانیت " در حال انقراض است !

گناه ِ مادران نیست 

بند ِ ناف از پس تزریق انسانیت بر نمی آید !!!

.

.

.

آهــــــــــــای جنس ِ مذکـّـر ...

کاش می فهمیدی که عــــــــــــشق و احساسات ِ یک دختر هیچ وقت در اندامِ تنـ.ــآسلــ.ــیش

نیست

کـه اونجا دنبالش

می گردی

 

داداش های گلم 

وقتی فهمیدین قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی ، به رختخواب بری ؛ هر وقت یاد گرفتی بدون

توقع دوستی کنی ... هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ، دوست دخترت نیست و برای جواب

سلامش باید به یه علیک محترمانه فکر کنی نه به فکر پیدا کردن یک مکان خالی ... اونوقت می تونی روی

همراهی و همدلی یه دختر به عنوان ِ جنس ِ مخالفت حساب کنی ...

اما هنوز هم اعتقاد ندارم که دو طرف ازدواج روز خواستگاری همدیگه رو ببینن و بس ! این آغاز تصمیم گیری

واسه یه عمـــــــــــر زندگیه ! باید دو طرف خیلی منطقی باشن در کنار احساسی که به هم دارن .

ناراحتم !

برای رضا که نه ، چون خدا دوستش داشت که حکیمانه اون دختر رو از زندگیش دور کرد ، به نظرم تنها بودن

خیلی بهتره از داشتن ِ یه زندگی خالی از صداقت ِ .

بیشتر ناراحتم برای ِ حال ِ الان ِ رضا ، و خودم نمیدونم چه جوری آرومش کنم ! دلم میخواد همه ی دروغ هایی

که دختره تا الان بهش گفته رو بگم ، تموم کثافت کاری هایی که دختره کرده و اونم خبر نداره بهش بگم تا ازش

یه فرشته نسازه توی ذهنش و تموم عمـــــــــــر با تـــــــــب خاطــــــــــــره ای واهی عذاب نکشه .

دلم میخواد همه ی این حرفا رو بهش بزنم اما میدونم ، تجربه اش رو دارم ، کسی که شکسته باشه منطق

سرش نمیشه !

شاید تویی که برگی از صفحات این وب رو میخونی بیشتر از همه این وضعیتی که به وجود اومده رو درک کنی

، آخه تو هم وقتی رسیدی که شکسته بودم و از همه ی آدما خسته بودم ...

 

دلم خسته میشود

از همه کس و همه چیز

آنقدر که فریاد میکشد

کسی را نمی خواهم 

...

و من می دانم دلم واقعا" کسی را نمی خواهد حتی خودم را

از وضعیت نابسامانم دلم به جوشش می افتد و بغض گلویم را پر میکند

بغضی بسیار سنگین و حجیم

و چشمای دل ِ نازکم خیس میشوند و به راحتی دریا دریا می بارند

این روزها ساکتم

خیلی ساکت

روی اسم تمام دوستان و خویشانم خط کشیده ام

خطی به سیاهی شبهای تاریک ِ تنها بودن

...

دلم بی اندازه بی قرار شده

بی اندازه

و باز حرفهایی که ندارند گوشی برای شنیدنشان

و بغض هایی که سر به ابتزال ترکیدن فرود نمی آورند

 

و این است سرنوشت همیشه و تا ابد تاریک و تنهای من


پ . ن :

متاسفانه وقت نکردم کامنت ها رو بخونم و جواب بدم واسه همین تاییدشون نمیکنم تا یه روز برگردم و همه

شون رو بخونم .

 

meysam بازدید : 5 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

گــونه هایم را رنــگ رژ لــب کردم

 

 

تا بـــگویم تـــو اول من را بــوسیدی

 

بــعد گــذاشتی کنــار ...

 


.

 

 

بوی لیموی تنم

 

انحلال اتانول در خونم

 

مستی با تکیلا در کابالیتو

 

یعنی فعل من حال استمراری ست ....

 

meysam بازدید : 5 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

چـِـه پُـر جُـرأت و مَغْرور مـی شَـود دَر بْـرابَـرتْ ؛

 

   کّـسْـی کِـه مْـی فَـهْمَد :

 

      اَز تـَهِ دِلْ دُوسْـتَشْ داری ... !!!

 

.

 

ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی


غذایت را سرد می خوری

 

 

ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!

 

 

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی ...!

 

 

 
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی
 
 
 
و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
 
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ...

 


پ . ن :

از اوضاع حقیر خواسته باشید مانند سابق به طرز احمقانه ای می گذرد . فقط روز ها می آیند و می روند .

نه حقی دارم که از کسی بازخواست کنم ، نه میهنی که به گذشته و آینده آن علاقمند باشم ، نه آینده ای

برای کشورم میبینم که برای بهبودی آن بکوشم ، و نه زال و زاتولی که در تامین آینده او تلاش بکنم . و نه دریغ از

ساعتی راحتی و نه دل و دماغی که خودم رو به خوندن کتابی سرگرم کنم . بدتر از دوزخ سارتر ، همه چیز بی

طرفانه می گذرد ، با جار و جنجال و سر و صدا . من هم روزی چند چروک بیشتر ، چند ناخوشی تازه ، چند مو

ی سفید برای فرداهای خود ذخیره می کنم . اینبار هم پس از برگشتن از خدمت منحوس سربازی وقت و دل و

دماغ سر زدن به وب رو نداشتم ، فردا 4 /91/6 باید ساعت 6 برم پادگان . نمیدونم چقد طول بکشه که بیام .

ولی اینبار ایشالله وقتی مرخصی اومدم به همه دوستای گلم سر میزنم .


 

از تـُو گذَشتَم ...

 

 

نِگـآه می کُنَم ...

 

 

جـآدِه بـِه اِنتـِهـآ رِسیـدِه ...!

 

meysam بازدید : 5 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

با دیدنت هوسی در من شکل گرفت

 

هوس تمام  کردن این رویای نیمه تمام

همون رویای ازلی ام

.

.

.

آهای با تو ام !

تمام نادیده های من

تمام آرزوهای محالم

قصد دارم با تو تمام کنم این نیمه های وامانده را

بیا

تو نیز دست به کار شو

شاید تو هم نیمه کاره هایی داشته باشی

از جنس هوس

از جنس آرزو

 

تعداد صفحات : 3

درباره ما
به نام خدا به سایت چک لاو خوش امدید این سایت از بخش های مختلفی تشکیل شده است که بازدید کننده ی محترم میتواند از هر بخش دیدن کنند ونظر خود را راجب آن قسمت بدهند . راستی بعضی از قسمت ها فقط برای افراد عضو شده قابل رویت است واگر مطلب جدید دارید از طریق تالار گفتمان مطلب خود رابگذارید باتشکر مدیر سایت لحظات خوبی را برای شما ارزومند است تاریخ تاسیس سایت:28/9/91
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوستان عزیز سایت را چگونه می بینید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 266